خداوند لبخندی زد و از لبخندش دختر افریده شد لبخند زیبای خداوند روزت مبارک
یه روز مسوول فروش ، منشی دفتر ، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند…
یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه…
جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم…
منشی می پره جلو و میگه: اول من ، اول من!
من می خوام که توی باهاماس باشم ، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم !
پوووف! منشی ناپدید میشه ....
بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: حالا من ، حالا من!
من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم ، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای نوشیدنی ! داشته باشم و تمام عمرم حال کنم ...
پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه…
بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه…
مدیر میگه: من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن
نتیجه اخلاقى اینکه همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه !
یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت. پرسش این بود:
شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس میگذرید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند:
تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دور افتاده برده شد او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می کرد تا او را نجات بخشد او ساعتها به اقیانوس چشم می دوخت تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی آمد.
سرآخر ناامید شد وتصمیم گر فت که کلبه ای کوچک خارج از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید . روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت خانه کوچکش را در آتش یافت دود به آسمان رفته بود بدترین چیز ممکن رخ داده بود او عصبانی و اندوهگین فریاد زد:
<< خدایا چگونه توانستی بامن چنین کنی ؟ >>
صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک میشد از خواب برخاست آن می آمد تا
اورا نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسید : چطور متوجه شدید که من اینجا هستم ؟
آنها در جواب گفتند : << ما علامت دودی را که فرستادی دیدیم . >>
آسان می توان دلسرد شد هنگامی که بنظر میرسد کارها به خوبی پیش نمیروند اما نباید امیدمان را از دست دهیم زیرا خدا در کار زندگی ماست حتی در میان درد و رنج .
مرد جوانی از سقراط رمز موفقیت را پرسید که چیست.
سقراط به مرد جوان گفت که صبح روز بعد به نزدیکی رودخانه بیاید. هر دو حاضر شدند.
سقراط از مرد جوان خواست که همراه او وارد رودخانه شود. وقتی وارد رودخانه شدند و آب به زیر گردنشان رسید سقراط با زیر آب بردن سر مرد جوان، او را شگفت زده کرد.
مرد تلاش می کرد تا خود را رها کند اما سقراط قوی تر بود و او را تا زمانی که رنگ صورتش کبود شد محکم نگاه داشت.
سقراط سر مرد جوان را از آب خارج کرد و اولین کاری که مرد جوان انجام داد کشیدن یک نفس عمیق بود.
سقراط از او پرسید، " در آن وضعیت تنها چیزی که می خواستی چه بود؟" پسر جواب داد: "هوا"
سقراط گفت:
" این راز موفقیت است! اگر همانطور که هوا را می خواستی در جستجوی موفقیت هم باشی بدستش خواهی آورد" رمز دیگری وجود ندارد.
William Stanley در سال 1858 متولد شد. در طول زندگیاش 129 حق امتیاز برای گستره وسیعی از قطعات
الکتریکی دریافت کرد. مهمترین آنها سیمپیچ القاء بود که یک تبدیلکننده بود که جریان الکتریکی متناوب تولید میکرد. در سالهای 1880 هر سیستم توزیع الکتریسیته از جریان مستقیم استفاده میکرد. مسئله این است که انتقال DC در فاصلههای زیاد ازنظر عملی ناممکن، نیازمند سیمهای کلفت و خطرناک است و نمیتواند برای دادن روشنایی استفاده شود. در مقابل سیستمهای جریان متناوب، این اشکالات را ندارند ولتاژ سیستمهای AC میتوانست با استفاده از سیمپیچهای القا تغییر کند اما هنوز هیچ سیستم سیمپیچ عملی اختراع نشده بود. حق امتیاز 611 و 349 استنلی همه اینها را عوض کرد و یک شکل اولیه برای تمام مبدلهای بعدی شد.
استنلی در بروکلین نیویورک متولد شد. او پیش از نامنویسی در دانشگاه Yale در مدارس خصوصی شرکت میکرد. او شروع به تحصیل حقوق در سن 21 سالگی کرد ولی در کمتر از یک ترم، مدرسه را ترک کرد تا شغلی در عرصه الکتریسیته پیدا کند.
اولین شغل استنلی، یک متخصص برق در یکی از اولین کارخانههای کلیدهای تلگراف و هشداردهندههای آتش بود. او یکی از اولین تأسیسات الکتریکی کشور را برای یک فروشگاه در خیابان پنجم نیویورک انجام داد.بعد از اینکه George Westinghouse که یک مخترع و صنعتگر بود از فضائل استنلی مطلع شد،
استنلی را به عنوان مهندس اصلی خود در کارخانة Pittsburgh به کار گرفت. در این زمانها بود که استنلی شروع به کار روی مبدل کرد.
بعد از آن که استنلی Pittsburgh را ترک کرد، در سال 1886 اولین سیستم AC را ساخت که برای دفاتر و فروشگاههای خیابان اصلی Great Barrington ، Massa Chusset روشنائی فراهم میکرد. او مبدلها، تجهیزات الکتریکی کمکی و اسباب الکتریکی را ساخت. شرکت تولیدی الکتریکی استنلی توسط General Electric در سال 1903 خریداری شد.
بنیامین فرانکلین یک دیپلمات، سیاستمدار، صاحب چاپخانه و دانشمند بود. او عدسیهای
دوکانونی، فرخوراک پز فرانکلین، اختراع کرد.
آزمایشاتی در رابطه با الکتریسیته انجام داد. فرانکلین در 1706 در بوستون، ماساچوست متولد شد. او هوش و استعدادش را در خواندن و نوشتن به زودی نشان داد. در سن ده سالگی مدرسه را ترک کرد تا حرفة پدرش ساختن شمع را یاد بگیرد. بنیامین جوان از این کار متنفر بود و در سال بعد در مغازه چاپ برادرش جیمز شروع به شاگردی کرد. بعد از 5 سال مغازه برادرش را ترک کرد و به نیویورک رفت. در نیویورک کاری پیدا نکرد. بنابراین به فیلادلفیا رفت. فیلادلفیا در آن زمان شهر بزرگتری بود. فرانکلین به عنوان یک چاپگر بسیار موفق بود. ثروت به او فرصت داد تا روی اختراعات و علاقهمندیهایش کار کند. فرانکلین فهمید که اجاقهای معمولی ناکارا هستند. او اجاق فرانکلین را برای استفاده بهتر از حرارت طراحی کرد. اجاق او هوای سرد را گرفته گرم میکرد و سپس هوای گرم شده را به چرخش در میآورد.
این اجاقها در امریکا و اروپا بسیار رایج شدند.الکتریسیته به تازگی در اروپا کشف شده بود.
فرانکلین به شدت جلب آن شد و شش سال صرف تلاش برای تولید الکتریسیته کرد. فرانکلین بر روی رعد و برق و این ایده که بارهای الکتریکی سبب تولید رعد و برق میشوند متمرکز شد. فرانکلین پیشنهاد کرد که از میلههای برقگیر رعد و برق برای دور کردن الکتریسیته از ساختمانها استفاده شود تا از سوختن آنها جلوگیری شود. با بستن یک کلید آهنی به دنبالة یک کایت در یک طوفان، او موفق به شناسایی بارهای الکتریکی این رعد و برق شد.
باز پاییز است اندکی از مهر پیداست حتی در این دوران بی مهری باز هم پاییز زیباست
مهرتون افزونتر
پاییزتان هرگز.
سلام سلام سلام.....
چطوری؟به جمع مخابراتیها خوش امدین.هفته اول چطور بود خوش گذشت؟امیدوارم که بهتون خوش گذشته باشه.